۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

سلاخ‌خانه‌ي شماره 5 - 2


بيلي پيل‌گريم آخرين نفر بود، دست خالي، بي‌پناه و آماده‌ مرگ. وضع بيلي با آن قد دراز يك متر و هشتاد و هشت سانتي و سينه و شانه‌هايي مثل قوطي‌هاي بزرگ كبريت آشپزخانه كاملاً غيرعادي بود. نه كاسكت داشت، نه پالتو، نه اسلحه، و نه پوتين. همان كفش‌هاي معمولي و ارزان‌قيمتي را كه براي مراسم تشييع جنازه پدرش خريده بود، به پا داشت. پاشنه يكي از كفش‌هايش كنده شده بود و موقع راه رفتن بالا و پايين، بالا و پايين مي‌پريد. اين رقاصي غيراراديِ بالا و پايين، بالا و پايين، مفصل‌هاي رانش را زخم كرده بود.
كت نظامي نازكي، با پيراهن و شلوار پشمي زبري پوشيده بود و لباس‌هاي زير درازش از عرق خيس بود. در آن جمع، تنها كسي بود كه ريش داشت. ريشش سيخ سيخ و نامرتب درآمده بود و با وجودي كه بيش از بيست و يك سال نداشت، چند تارموي سفيد، ميان موهايش ديده مي‌شد. تاس هم داشت مي‌شد. در اثر باد، سرما و تقلاي زياد، صورتش مثل لبو سرخ شده‌بود.
ابداً شباهتي به سربازها نداشت.مثل يك فلامينگوي چرك بود.


سلاخ‌خانه‌ي شماره‌5
كورت ونه‌گات ص 51
ترجمه‌ي ع.ا.بهرامي
انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر