«مژده به همشهريان عزيز! ثبتنام بيسوادي شروع شد.» ! بعد از يك دقيقه كه از توي ماشين توي ترافيك مانده هاج و واج نگاهش كردم كه جلالخالق اين ديگر چه صيغهايست و مگر بيسوادي هم ثبتنام ميخواهد، تازه چشمم افتاد به تابلوي پايينش كه نوشته بود آموزشگاه رانندگي فلان!
۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه
ثبت نام بيسوادي!
«مژده به همشهريان عزيز! ثبتنام بيسوادي شروع شد.» ! بعد از يك دقيقه كه از توي ماشين توي ترافيك مانده هاج و واج نگاهش كردم كه جلالخالق اين ديگر چه صيغهايست و مگر بيسوادي هم ثبتنام ميخواهد، تازه چشمم افتاد به تابلوي پايينش كه نوشته بود آموزشگاه رانندگي فلان!
۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه
راز داوينچي
۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه
تلفن
اصلاً برايم قابل هضم نيست كه بعضي آدمها ساعتها وقتشان را پاي تلفن صرف ميكنند. حرف ميزنند، حرف ميزنند، حرف ميزنند... حالا با اين علاقهاي كه من به تلفن دارم ميشود تصور كرد كه هفتهاي چند بار زنگها براي من به صدا در ميآيد. شايد يكي دو بار. اين هم دوستهايي هستند كه يك جايي كارشان گير كرده يا سؤالي دارند (وقتي تلفن دوست نداشتهباشي كه كسي براي احوالپرسي بهت زنگ نميزند!). حالا توي اين هفتهاي يكي دو بار هر بار كه با تلفن حرف ميزنم صداي خانم همساية ارمنيمان را زير تلفن ميشنوم كه دارد با حرارت حرف ميزند. انگار كه تلفنشان دائم در حال استفاده است!
نكتهي نامربوط: همسايهي ارمني ما خانهاش روبروي ما است 3 پلاك جلوتر، اما نويز تلفنش روي تلفن ما ميافتد!
۱۳۸۷ شهریور ۲۷, چهارشنبه
همشهري جوان
يك اينكه بهشان گفتهاند بگوييد براي تغيير دكوراسيون تا 15 مهر تعطيليم و بعد دوباره راه ميافتيم و بچهها توي وبلاگشان مستقيم و غير مستقيم خبر را ميدهند.
دو اينكه سردبير اين مجله (فريدالدين حداد عادل) پسر رئيس كميسيون فرهنگي مجلس شوراي اسلامي است.
سه اينكه دلم ميخواهد يك نفر بگويد دليل اين توقيف چيست؟ داستان منوريل و مترو است يا تقاضاي مكرر براي تعيين خط فقر يا داستان صفايي فراهاني و ساركوزي و شامپاني و اينها يا ماجراي وزير آموزش و پرورش كه گفته بود چون اعتياد دانشآموزي را موجه نميدانيم برايش آمار نداريم يا گورخرهاي پارك پرديسان يا ...؟ هر كدام كه باشد خيلي خندهدار است.
حرفي نيست. صبر ميكنيم تا 15 مهر. اما به اميد اينكه دوباره مثل سروش جوان بچهها پروپخش نشوند.
۱۳۸۷ شهریور ۲۶, سهشنبه
همشهري كين
همه ميدانيم كه «همشهري كين» فيلم خيلي مهمي است. شايد (حتماً؟) مهمترين فيلم تاريخ سينما. اين فيلم بعد از 40 سال كه از ساختش ميگذره هنوز كاملاً سر پاست. يك بينندهي سال 2008 هنوز هم به اندازهي بينندهي آن سالها مقهور فيلم و روايت پيچيده و نامتعارفش ميشود و در لحظهلحظهي فيلم همان احساسات و همان برداشتهايي را از شخصيت چارلز فاستر كين دارد كه كارگردان ميخواسته. همه ميدانيم كه اين فيلم يك عالمه دستآوردهاي فني داشته و در زمان خودش كلي تحول در عرصههاي تصويربرداري و نورپردازي ايجاد كرده. اين تأثيرات اينقدر زياد بوده كه صدها مقاله و كتاب در تشريح و توصيف آنها نوشتهشده و بعد از اين همه سال هنوز هم بسياري از نكات فيلم سر كلاسهاي فيلمسازي تدريس ميشود (من حتي شنيدم كه دانشگاه UCLA در چهار سال دورهي فيلمسازياش در زمينههاي مختلف از همشهري كين به عنوان مرجع تدريس استفاده ميكند، يعني دانشجويان اين دانشگاه، كه دانشگاه مهمي در زمينهي فيلمسازي هم هست، چهار سال اين فيلم را تجزيه و تحليل ميكنند!). اما همهي اينها به كنار، چيزي كه به نظر من همشهري كين را مهمتر، خاصتر و قابل توجهتر ميكند «اورسن ولز» است. هيچ كس هيچ شكي ندارد كه همشهري كين دربست مال ولز است. فيلمنامه را نوشته، كارگرداني كرده و خودش هم نقش چارلز فاستر كين را بازي كرده. و نكته اصلي همين جاست: ولز وقتي اين فيلم را ميساخته فقط 25 سالش بوده. خوب شايد بشه گفت كه اين خيلي محشره كه يك نفر به اين جواني يك كار به اين بزرگي بكنه. اما اين وسط يك مسئلهاي هست: وقتي يك نفر وقتي خيلي جوانه يك كار خيلي بزرگ بكنه كه ازش انتظار نميرفته ديگر بعد از اون بايد كارهاي بزرگتري بكنه. حتي اگر دستآوردهاش به بزرگي همون اولي باشند باز هم انتظار بقيه را برآورده نميكنند. اين جور وقتها همه منتظرند كه ثابت كنند طرف اتفاقي يا شانسي به اين موفقيت رسيده و ديگر نميتواند آن را تكرار كند يا چيز بهتري رو كند! درست عين همين بلا به سر ولز آمده. بعد از كين هر چيزي كه ساخته با كين مقايسه شده. هيچ كس هم اين را در نظر نگرفته كه كين يك شاهكار است و اگر قرار باشه هي تكرار بشود كه ديگر شاهكار نيست. كمكم هم اوضاع اينقدر خراب شده كه ولز ديگه نتونسته توي هاليوود فيلم بسازه و رفته به اروپا و آنجا هم بدون بودجههاي سنگين هاليوودي كه اون بهشون عادت داشته با كلي رنج و مرارت فيلم ميساخته. آخرش هم زمان مرگش يك عالمه فيلم و طرح نيمهكاره از خودش به جا گذاشته. راستش من هيچ كدام از فيلمهاي ديگر ولز را نديدم اما ميدانم كه حتماً آنها هم فيلمهاي خوبي بودهاند و اگر قبل از كين ساختهميشدند حتماً كلي ديدهميشدند. خوب شايد بشود گفت كه بد نيست آدم شاهكارهايش را وقتي خيلي جوان است رو نكند چون اگر پير شد و اين كار را كرد شايد كمتر شاهكار به نظر بيايند و سطح انتظارها را كمتر بالا ببرند!
۱۳۸۷ شهریور ۱۸, دوشنبه
سعي ميكنم
۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه
نوستالژيا!
با اين همه CDهاي كارتون مختلف، كه حق انتخاب را به آنها ميدهد ديگر غير ممكن است كه مثل ماها كه كل كارتونهاي بچگيمان خلاصه ميشد به آن يك ساعت صبح برنامه كودك كانال دو و يك ساعت عصر كانال يك، بتوانند در مورد يك كارتون همه با هم حرف بزنند. كاري كه ما ميتوانيم با بنر، رامكال، هادي و هدي، هاچ زنبور عسل، مهاجران، خانواده دكتر ارنست، چوبين، علي كوچولو، فوتباليستها و ... به راحتي انجام دهيم چون ما همهمان پاي تلويزيون مينشستيم و تمام برفكها و اسلايدها و قرآن و سرود جمهوري اسلامي را در انتظار شروع شدن برنامه كودك تماشا ميكرديم.
با اين همه خوراكيهاي مختلفي كه آنها در اختيار دارند عمراً بتوانند با خوردن يك سانديس سيب نوستالژي بزنند و ياد كودكيشان بيفتند (آخه با بودن راني هلو ديگه كي سانديس سيب ميخوره؟).
تازه ديگر نه كامك بانمك ساخته ميشود و نه از آن پفكهاي شيرين كامك كه قهوهاي بود كه قرار بود مثلاً مزهي كاكائو بدهد اما نميدانم چرا نميداد! بيسكوئيتهاي ترد هم كه اصلاً به خوشمزگي قديميها نيست.هيچ كدام از بازيهاي كامپيوتري هم عمراً به پاي بازيهاي آتاري نميرسد. كدامشان به جاي بوكسور دو تا دايره وصل شده به يك گردالي به عنوان سر دارند كه صداي گوف گوف بدهد!