بسيار جالب بود كه بالاخره يك نفر توانست توي يك گفتگو روي دست فريدون جيراني بلند شود. گفتگوي جيراني و امير قادري بسيار ديدني بود. علاوه بر حرفهاي جالبي كه زده شد (بحث در مورد وضعيت فعلي سينماي ايران و اينكه سرمايهگذاري دولتي چه صدمهاي به سينماي بدنه ميزند و ذكر نمونههاي موفقي كه با سرمايهگذاري بخش خصوصي ساخته شدهاست، بود) گفتگو به طرز بسيار با نمكي انجام ميشد. فكر كنم امير قادري با توجه به شناختي كه از جيراني داشت و به اينكه او حسابي شهوت حرف زدن داره و دوست داره در زمان موجود تا آنجايي كه ميشود حجم بيشتري از اطلاعاتش را توي حلق مخاطب بريزد واقف بود، حسابي خودش را آماده كردهبود. يا شايد قادري هم خودش از جنس جيراني است و هنوز فرصت نكرده تواناييهايش را به منصهي ظهور بگذارد. به هر حال نتيجهي اين وضعيت اين بود كه در زمان قابل توجهي از گفتگو مجري و مهمان (جيراني و قادري) به صورت همزمان با هم حرف ميزدند و هيچ كدام هم تحت هيچ شرايطي كوتاه نميآمدند و براي ديگري صبر نميكردند و تازه آخر گفتگو هم حسابي از خودشان راضي بودند و ميگفتند بسيار گفتنگوي خوبي داشتند و اصلاً از دست هم دلخور به نظر نميرسيدند! خوب در اينكه عشاق سينما آدمهاي عجيبي هستند شكي نيست.
۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه
۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه
امام آنها، امام من**
اين شبها و روزها، به مناسبت ولادت امام رضا(ع) تلويزيون راه به راه به صورت زنده و غير زنده مراسم مولودي خواني و جشنهايي كه به مناسبت اين ايام در جاهاي مختلف به خصوص در مشهد برقرار است را پخش ميكند. اينها چند صحنهي چشمگير و البته تكراري از اين مراسم است كه به صورت اتفاقي توسط من رصد شدهاست:
* خواننده با صدايي كه انگار داره پاره ميشه، مولودي ميخونه، هر چند كه ريتم مولودي و لحن صداي ايشون كه بيشتر شبيه عربده كشيدنه تفاوت چنداني با روضهخواني نداره. جماعت هم دارند دست ميزنند ظاهراً كه اين هم نه از نظر ريتم و نه از نظر شدت تفاوتي با سينهزني نداره. آقاي خواننده ميفرمايند: آنچنان دست بزن كه كف دستات كبود بشه. بذار ثواب اين مراسم بهت برسه.
پيش خودم فكر ميكنم اينها چه تصوري از امام رضا (ع) دارند كه فكر ميكنند ايشون راضياند شيعيانشون توي مراسم شادي ولادت ايشون براي ثواب بردن كف دستهاشون را كبود كنند!
*مراسم پخش مستقيمه و داره شب ولادت در حرم امام رضا(ع) را نمايش ميده. خواننده داره روضه ميخونه و جماعت دارند گريه ميكنند. روضه در مورد امام حسين(ع) و استغاثه به امام زمانه. ميگه ولادت و شهادت نداره. ما بايد امضاي آقا را داشته باشيم و هميشه براش گريه كنيم.
پيش خودم فكر ميكنم كي ميگه ما امام رضا(ع) را از غريبي در آورديم وقتي شب تولدش ميريم تو حرمش و شهادت و مظلوميت جدش را به يادش ميياريم و براي استخلاص و رهايي خودمون به درگاه نوادهاش گريه و زاري راه مياندازيم؟ اصلاً چرا ما همش هر وقت بدبختي داريم و دلمون ميخواد يه دل سير گريه كنيم، مياندازيم گردن و ائمه و اين طور وانمود ميكنيم كه اين بزرگواران فقط از غم و غصه و زاري خوششون ميآيد و اصلاً شادي را بر شيعيانشان حرام ميدانند؟
پ.ن: آقا جان! ما دلمان تنگ شده براي حرم شما. قول هم ميدهيم اگر بياييم، نه گريه زاري راه بيندازيم، نه اينكه جاييمان را بزنيم كبود كنيم، نه اينكه براي رسيدن به ضريح شما كسي را كتك بزنيم و بندگان خدا را زير دست و پايمان له كنيم. قول ميدهيم آرام و مؤدب بياييم زيارت شما، از همان راه دور، فوقش دم دري كه باز ميشود به ضريحتان زيارتنامه بخوانيم و در نمازهاي جماعت باصفاي حرمتان شركت كنيم. اما قول نميدهيم كه يك كولهبار حاجت نياوريمها! ما حاجتهايمان را پيش شما نياوريم كه پا درمياني كنيد پيش خدا، پيش كي ببريم؟ شما به بزرگي خودتان ببخشيد و نصيبمان كنيد زيارت حرم مطهرتان را!
** خواستم بنويسم "امام آنها، امام ما" اما ديدم درست نيست نظر شخصيام را جمع ببندم.
88/8/8
امروز 88/8/8 است و البته بر هر كس واضح و مبرهن است كه اين روز، روزِ بسيار، بسيار مهمي است و هر يازده سال يك بار چنين وضعيتي به وجود ميآيد و تازه وقتي وارد دههي 1390 بشويم چنين اتفاق جالبي براي يك دهه نميافتد و اينها. ما خودمان يادمان است كه 11 سال پيش كه مشابه همين اتفاق افتاد (77/7/7) مردم بسيار خوشحال بودند و مراسمهاي عقد و عروسي بسياري برپا كردند به خصوص به دليل بسياري عدد 7 و اعتقاد مردم به خوشيمني اين عدد. امسال هم كه بسياري عدد 8 با ولادت امام رضا كه از قضا هشتمين امام ما شيعيان هستند نيز همزمان شده است و باز هم به دليل همين تقارن ميمون و مبارك، بساط عقد و عروسي برقرار است و باز هم مردم بسيار جشن برپا كردهاند و شاد شدهاند. البته بماند كه مردم ما 365 روز سال به دنبال بهانه براي برپايي مراسم عقد و عروسي ميگردند و خدا رحم كرد كه محرم و صفر و ماه رمضان را گذاشت كه ملت كمتر ازدواج كنند چون آن وقت مردم كم ميآوردند و يك وقت خداي نكرده به فكر تجديد فراش ميافتادند!
بله همانطور كه گفتم بر هر كس واضح و مبرهن است كه امروز روز بسيار مهمي است و هر كسي دوست دارد يادداشتي در وبلاگش بگذارد كه تاريخ اين روز بر سر آن ديده ميشود. اما ما بلاگريها به دليل اينكه بلاگر تاريخ فارسي نميدهد مجبوريم يك پست مستقيم بنويسيم و تاريخ را در عنوان ذكر كنيم كه بسيار ضايع ميباشد اما چه كنيم كه چارهاي نميباشد و اين اتفاق همان طور كه گفتيم هر يازده سال يك بار اتفاق ميافتد و دفعهي بعد 99/9/9 ميباشد كه در آن زمان چه كسي مرده است و چه كسي زنده است (البته شايان تذكر است كه آن روز تولد ما هم ميباشد و دوستاني كه تمايل دارند به ما هديه بدهند سعي كنند زنده بمانند و ما هم قول ميدهيم به شوق هداياي آنها زنده بمانيم).
البته بر هر كس واضح و مبرهن است كه از آنجايي كه ملت پول ندارند عروسيهاي آنچناني بگيرند و مصادف شدن اين روز با ولادت امام هشتم، بسياري از مراسمهاي عروسي به مشهد منتقل شدهاست و اخبار و روايات از اين شهر حاكي از در آستانهي انفجار بودن اين شهر است. به خصوص كه مملكت و مدارس هم به دليل آنفولانزاي (گلاب به رويتان) خوكي تعطيل ميباشد و باز هم ملت فكر ميكنند اين مثل تعطيليهاي مدارس به دليل آلودگي هوا است و به جاي ماندن در خانه و دوري از اجتماعات بزرگ و شلوغ، همه بلند شدهاند رفتهاند در يك جاي به آن شلوغي! ما از همين جا از امام رضا(ع) درخواست عاجزانه داريم كه اين جماعت را كه به عشق ايشان به آنجا آمدهاند را در پناه خودشان حفظ كنند و مراقبشان باشند كه يك وقت در اثر لهشدگي يا اپيدمي آنفولانزا به ملكوت اعلي نپيوندند! البته اگر قرار بود ما انتخاب كنيم بدمان نميآمد كه (دور از جانمان) تاريخ مرگمان را روي سنگ قبرمان بكَنَند 88/8/8 مصادف با ولادت امام رضا(ع) و مثلاً در زير آن بنويسند بر اثر لهشدگي زير دست و پاي ملت در حرم امام رضا(ع). البته شايد ما خودمان چون در 9/9/؟؟ به دنيا آمدهايم بد نباشد كه در 99/9/9 هم وفات كنيم كه روي سنگ قبرمان چيز جالبي بنويسند كه هر كسي خواند بگويد اِ چه جالب! و دل ملت شاد شود در آن فضاي قبرستان. البته مرگ و زندگي دست خداست و ما هم تصميم داريم كه تا 99 سالگي زندگي كنيم اما يك لحظه پيش خودمان فكر كرديم كه اگر اينجوري بشود چقدر جالب ميشود! بگذريم، حالا تا آن موقع 11 سال وقت داريم كه فكر كنيم به اين موضوع!
خوب ما هماكنون وظيفه خود را در خصوص صادر نمودن يك پست در اين روز ميمون و مبارك انجام دادهايم. به اميد يك روزي كه آقاي بلاگر هم تاريخ فارسي ارائه كند و ما بتوانيم در چنين مواردي پست روشنفكرانه صادر كنيم و با يك تلميح ظريف به تاريخ اشاره كنيم.
اين بود انشاء، ببخشيد، پست ما!
پايان
بله همانطور كه گفتم بر هر كس واضح و مبرهن است كه امروز روز بسيار مهمي است و هر كسي دوست دارد يادداشتي در وبلاگش بگذارد كه تاريخ اين روز بر سر آن ديده ميشود. اما ما بلاگريها به دليل اينكه بلاگر تاريخ فارسي نميدهد مجبوريم يك پست مستقيم بنويسيم و تاريخ را در عنوان ذكر كنيم كه بسيار ضايع ميباشد اما چه كنيم كه چارهاي نميباشد و اين اتفاق همان طور كه گفتيم هر يازده سال يك بار اتفاق ميافتد و دفعهي بعد 99/9/9 ميباشد كه در آن زمان چه كسي مرده است و چه كسي زنده است (البته شايان تذكر است كه آن روز تولد ما هم ميباشد و دوستاني كه تمايل دارند به ما هديه بدهند سعي كنند زنده بمانند و ما هم قول ميدهيم به شوق هداياي آنها زنده بمانيم).
البته بر هر كس واضح و مبرهن است كه از آنجايي كه ملت پول ندارند عروسيهاي آنچناني بگيرند و مصادف شدن اين روز با ولادت امام هشتم، بسياري از مراسمهاي عروسي به مشهد منتقل شدهاست و اخبار و روايات از اين شهر حاكي از در آستانهي انفجار بودن اين شهر است. به خصوص كه مملكت و مدارس هم به دليل آنفولانزاي (گلاب به رويتان) خوكي تعطيل ميباشد و باز هم ملت فكر ميكنند اين مثل تعطيليهاي مدارس به دليل آلودگي هوا است و به جاي ماندن در خانه و دوري از اجتماعات بزرگ و شلوغ، همه بلند شدهاند رفتهاند در يك جاي به آن شلوغي! ما از همين جا از امام رضا(ع) درخواست عاجزانه داريم كه اين جماعت را كه به عشق ايشان به آنجا آمدهاند را در پناه خودشان حفظ كنند و مراقبشان باشند كه يك وقت در اثر لهشدگي يا اپيدمي آنفولانزا به ملكوت اعلي نپيوندند! البته اگر قرار بود ما انتخاب كنيم بدمان نميآمد كه (دور از جانمان) تاريخ مرگمان را روي سنگ قبرمان بكَنَند 88/8/8 مصادف با ولادت امام رضا(ع) و مثلاً در زير آن بنويسند بر اثر لهشدگي زير دست و پاي ملت در حرم امام رضا(ع). البته شايد ما خودمان چون در 9/9/؟؟ به دنيا آمدهايم بد نباشد كه در 99/9/9 هم وفات كنيم كه روي سنگ قبرمان چيز جالبي بنويسند كه هر كسي خواند بگويد اِ چه جالب! و دل ملت شاد شود در آن فضاي قبرستان. البته مرگ و زندگي دست خداست و ما هم تصميم داريم كه تا 99 سالگي زندگي كنيم اما يك لحظه پيش خودمان فكر كرديم كه اگر اينجوري بشود چقدر جالب ميشود! بگذريم، حالا تا آن موقع 11 سال وقت داريم كه فكر كنيم به اين موضوع!
خوب ما هماكنون وظيفه خود را در خصوص صادر نمودن يك پست در اين روز ميمون و مبارك انجام دادهايم. به اميد يك روزي كه آقاي بلاگر هم تاريخ فارسي ارائه كند و ما بتوانيم در چنين مواردي پست روشنفكرانه صادر كنيم و با يك تلميح ظريف به تاريخ اشاره كنيم.
اين بود انشاء، ببخشيد، پست ما!
پايان
۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه
مسير آزادي
60 سال بايد ميگذشت تا يكي از همين سياهان در رأس كشوري قرار بگيرد كه پدرانش را اين چنين تحقير ميكرد.
اين بوي سوختگي از كجاست، آيا؟
امروز سخت در بحر تفكر فرو رفتهبوديم و داشتيم سعي ميكرديم از نحوهي عملكرد يك تابع مرتبسازي JavaScript كه از يك جايي بلند كردهبوديم سر در بياوريم تا آن را براي مقاصد خودمان customize كنيم، كه ديديم همكار كنار دستمان ميگويد: تو حس نميكني يه بوي سوختگي ميآيد؟ ما بعد از كمي چپ چپ نگاه كردن با اين مضمون كه چرا ما را از بحر تفكر بيرون كشيده گفتيم: نه. داشتيم دوباره غرق ميشديم كه ديديم جدي، جدي بوي سوختگي ميآيد. گفتيم: لابد دوباره اين آنالوگيها يه چيزي را تركاندهاند. اما چيزي كه در همان لحظه تركيد كامپيوتر ما بود. خاموش شد و ديگر روشن نشد. دست زديم روي سرش، ديديم اي بابا، چقدر داغ است. خلاصه كه فهميديم بوي سوختگي از منبع تغذيهي كامپيوتر خودمان بود!
پ.ن: خدايا يه كاري كن فقط پاور سوخته باشه، اگر هاردم سوخته باشه خودمم هم ميسوزم، بدجور!
پ.ن: خدايا يه كاري كن فقط پاور سوخته باشه، اگر هاردم سوخته باشه خودمم هم ميسوزم، بدجور!
۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه
مرگ سخت است، حتي براي همسايه.
At the first sight of her husband's flag-draped casket, Katherine Cathey broke into uncontrollable sobs, finding support in the arms of Major Steve Beck. When Beck first knocked on her door in Brighton, Colo., to notify her of her husband's death, she glared at him, cursed him, and refused to speak to him for more than an hour. Over the next several days, he helped guide her through the grief. By the time they reached the tarmac, she wouldn't let go.
*************************************************************************
Minutes after her husband's casket arrived at the Reno airport, Katherine Cathey fell onto the flag. When 2nd Lt. James Cathey left for Iraq, he wrote a letter to Katherine that read, in part, "there are no words to describe how much I love you, and will miss you. I will also promise you one thing: I will be home. I have a wife and a new baby to take care of, and you guys are my world."
*************************************************************************
After arriving at the funeral home, Katherine Cathey pressed her pregnant belly to her husband's casket, moaning softly. Two days after she was notified of Jim's death in Iraq, she found out they would have a boy. Born on December 23, 2005, he was named James Jeffrey Cathey, Jr.
*************************************************************************
The night before the burial of her husband's body, Katherine Cathey refused to leave the casket, asking to sleep next to his body for the last time. The Marines made a bed for her, tucking in the sheets below the flag. Before she fell asleep, she opened her laptop computer and played songs that reminded her of "Cat," and one of the Marines asked if she wanted them to continue standing watch as she slept. "I think it would be kind of nice if you kept doing it," she said. "I think that's what he would have wanted."
************************************************************************
ليست همهي عكسها را اينجا ببينيد.
۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه
صد نكته غير حسن ببايد كه تا كسي، مقبول طبع مردم صاحبنظر شود
لحظهاي آسمان تو بنگر چهرهي ارغوانيام
در غم عشق او خزان شد نوبهار جوانيام، نوبهار جوانيام
***************************
چون است حال بستان، اي باد نوبهاري
كز بلبلان برآيد آواي بيقراري
گل نسبتي ندارد، با روي دلفريبت
تو در ميان گلها چون گل ميان خاري
**************************
آني بود، درها واشده بود
هر رودي، دريا
هر بودي، بودا شده بود
بودا شده بود
**************************
اي عرش كبريايي، چيه پس تو سرت؟
كي با ما راه ميآيي جون مادرت؟!
**************************
راهنمايي: صبح تا حالا دارم آهنگهاي نامجو را گوش ميدهم و فكر ميكنم. خوب هنوز دوست دارم اين آهنگها را. اين همه جاهاي خوب دارد براي شنيدن و تكرار كردن. اما اين دليل نميشود كه چشم بسته، آهنگهاي اين آلبوم جديد را قبول كنم. من نامجوي قبلي را تكفير نميكنم اما اين جديده هم توي كتم نميرود، عمراً! درست عين اينكه هنوز عاشق افشين قطبي دو فصل پيشم اما از اين امپراطور فصل قبل و سرمربي تيم ملي اصلاً خوشم نميآيد.
در غم عشق او خزان شد نوبهار جوانيام، نوبهار جوانيام
***************************
چون است حال بستان، اي باد نوبهاري
كز بلبلان برآيد آواي بيقراري
گل نسبتي ندارد، با روي دلفريبت
تو در ميان گلها چون گل ميان خاري
**************************
آني بود، درها واشده بود
هر رودي، دريا
هر بودي، بودا شده بود
بودا شده بود
**************************
اي عرش كبريايي، چيه پس تو سرت؟
كي با ما راه ميآيي جون مادرت؟!
**************************
راهنمايي: صبح تا حالا دارم آهنگهاي نامجو را گوش ميدهم و فكر ميكنم. خوب هنوز دوست دارم اين آهنگها را. اين همه جاهاي خوب دارد براي شنيدن و تكرار كردن. اما اين دليل نميشود كه چشم بسته، آهنگهاي اين آلبوم جديد را قبول كنم. من نامجوي قبلي را تكفير نميكنم اما اين جديده هم توي كتم نميرود، عمراً! درست عين اينكه هنوز عاشق افشين قطبي دو فصل پيشم اما از اين امپراطور فصل قبل و سرمربي تيم ملي اصلاً خوشم نميآيد.
آتش بدون دود 5
آتميش از كنار نعش آسيلان گذشت و به ساچلي و آرپاچي نزديك شد.
-سلام برادر! سلام خواهر! عجب مهتابي شده امشب!
آرپاچي دستش را آرام به عقب برد، و با انگشت، گور تاريساخلا را نشان داد.
-من اورا كشتم: پدرم را، تاريساخلا را....
و گريه بر او هجوم آورد.
ساچلي گريست، و آتميش اشك به چشم آورد.
آنجا، در پرتوِ نورِ كجِ ماه، آدمكشانِ نازكدل، اجتماع كرده بودند...
آتش، بدون دود
نادر ابراهيمي
ج 3 ص 67 - انتشارات روزبهان
نادر ابراهيمي
ج 3 ص 67 - انتشارات روزبهان
آه پس كه اينطور!
من الان يكي دو تا از آهنگهاي آلبوم جديد محسن نامجو (آخ) را شنيدم و احساس كسايي را دارم كه به يك نفر اعتماد كردهاند و بعد ازش رودست خوردهاند. دارم پيش خودم فكر ميكنم كه تعريف نامجو را پيش چه كسايي كردم و جلوي چه كسايي از اون و ساختارشكنيهايي كه توي آلبومهاي قبلياش داشته دفاع كردم.
بعد يه سوالي توي ذهنم ايجاد شده با اين مضمون كه آيا هر كسي كه ايدههاي بكر و نو و متفاوت و كمي ميل به شكستن ساختارهاي موجود داشته باشه، وقتي دستش باز باشه و خارج از چارچوبهايي محدوديتزاي اطرافش قرار بگيره يه دفعه ديگه ميزنه به سيم آخر و اخلاقيات را هم بيخيال ميشه؟ يعني عاقبت دادن آزادي به همچين كساني آنارشي اِ؟ و نتيجهي كارشون ميشه مثل مثلاً آهنگ بينظير اين آلبوم كه روت نشه جلوي هيچكس ديگه گوشش بدي؟ اشتباه نشه. من معتقد به سان*سور نيستم. هر هنرمندي آزاده هر جوري ميخواد اثرش را توليد كنه. اما دليل علاقه من به كارهاي قبلي نامجو، رويكردش در ارائهي اجراهاي نوين و خلاقانه از اشعار شاعران قديمي و حتي شعرهاي نو (مشخصاً شعر بوداي سپهري) بود. و قطعاً اگر پيش از اين كاري مثل همين بينظير يا شمس در آثارش بود، در طرفداري از اون تجديد نظر ميكردم. همانطور كه هنرمند در ارائهي آثار آزاد است، من شنونده هم در انتخاب ذائقهي شنيداريام آزادم. كاري كه نامجو در اين آلبوم جديدش كرده -حداقل در اين دو سه آهنگي كه من شنيدم- در حد رپهاي سخيف زيرزميني اين روزهاست.
بعد يه سوالي توي ذهنم ايجاد شده با اين مضمون كه آيا هر كسي كه ايدههاي بكر و نو و متفاوت و كمي ميل به شكستن ساختارهاي موجود داشته باشه، وقتي دستش باز باشه و خارج از چارچوبهايي محدوديتزاي اطرافش قرار بگيره يه دفعه ديگه ميزنه به سيم آخر و اخلاقيات را هم بيخيال ميشه؟ يعني عاقبت دادن آزادي به همچين كساني آنارشي اِ؟ و نتيجهي كارشون ميشه مثل مثلاً آهنگ بينظير اين آلبوم كه روت نشه جلوي هيچكس ديگه گوشش بدي؟ اشتباه نشه. من معتقد به سان*سور نيستم. هر هنرمندي آزاده هر جوري ميخواد اثرش را توليد كنه. اما دليل علاقه من به كارهاي قبلي نامجو، رويكردش در ارائهي اجراهاي نوين و خلاقانه از اشعار شاعران قديمي و حتي شعرهاي نو (مشخصاً شعر بوداي سپهري) بود. و قطعاً اگر پيش از اين كاري مثل همين بينظير يا شمس در آثارش بود، در طرفداري از اون تجديد نظر ميكردم. همانطور كه هنرمند در ارائهي آثار آزاد است، من شنونده هم در انتخاب ذائقهي شنيداريام آزادم. كاري كه نامجو در اين آلبوم جديدش كرده -حداقل در اين دو سه آهنگي كه من شنيدم- در حد رپهاي سخيف زيرزميني اين روزهاست.
پ.ن: ميدونم بر مبناي قوانين وبلاگنويسي درستش اينه كه لينك بدم به آلبوم و آهنگاش اما شرمنده! علاقهاي ندارم به اين چيزها لينك بدم.
۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه
۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه
...............
نبستهام به كس دل
نبسته كس به من دل
چو تختهپاره بر موج
رها
.
.
رها
.
.
.
رها
.
.
.
.
من
نبسته كس به من دل
چو تختهپاره بر موج
رها
.
.
رها
.
.
.
رها
.
.
.
.
من
۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه
بيپولي
********************
ايرج يك پنج هزار توماني از روي زمين پيدا كرده. شكوه ميگويد مال آن خانمي است كه توي بقالي بوده و ايرج هي داستان ميسازد كه دويدم دنبال خانمه و يهو دود شد و رفت هوا. شكوه ميگويد اين حرومه، ايرج ميگويد خدا خودش اين را گذاشته سر راه ما. همين موقع يك صندوق صدقه ميبينند (حالا گير نديد به صندوق صدقه بودنش، نماد است بابا) شكوه پول را ميقاپد و ميدود طرف صندوق صدقه. ايرج ميگه نكنه. شكوه ميگويد اگر ما اين را بندازيم توي صندوق خدا به فرشتههاش ميگه ببينيد اينا چه آدمهاي خوبي بودند. پول رو واسه خودشون ور نداشتند، بعد بهشون ميگه به اينا كمك كنيد، مگه ميشه نگه، مگه ميشه؟!(و اين را يك جوري با التماس ميگويد انگار كه دلش ميخواهد يكي شكش را برطرف كند و بگويد كه خدا حتماً اينها را به فرشتهها ميگويد) بعد پول را مياندازد توي صندوق، ايرج ميزند توي سر خودش و مينشيند روي زمين. همه دارند به حركت رادان ميخندند. من دارم اشكهايم را پاك ميكنم.
********************
ايرج فكر ميكند بچه پلاك قلب طلا را خورده. هر روز صبح كه بيدار ميشود و هر وقت كه چشمش به شكوه ميافتد ميپرسد اين پي*پي نكرد؟! البته اين بار من هم همراه بقيه ميخندم!
********************
بيپولي به آن خوبي نبود كه انتظارش را داشتم. با خلاصه داستانِ «زن و مرد جواني با هم ازدواج ميكنند و در ابتداي زندگي مشتركشان با مشكلات مالي زيادي دست و پنجه نرم ميكنند و...» و سابقهي ديدن فيلم قبلي نعمتالله يعني «بوتيك» من منتظر فيلمي بودم كه بشود راحت با آدمهايش همذاتپنداري كرد. كه نشد.
من تعجب ميكنم چرا رادان انتظار داشته به خاطر اين فيلم جايزه بگيرد. در حالي كه اصلاً در حد و اندازههاي بازيهاي خوب خودش (به خصوص سنتوري) نبود. زيادي افه داشت. البته من هم كت و شلوارهايي به آن شيكي ميپوشيدم، سخت ميتونستم احساس بيپولي و بدبختي كنم!
ليلا حاتمي اما شاهكار بود و مستحق دريافت جايزه. هر سه دورهي نقشاش را -دختر بيدست و پاي در جستوجوي محبت اول فيلم كه فكر ميكرد شوهرش ديگر دوستش ندارد و به هر دري ميزند كه توجه شوهرش را به خودش جلب كند، زن مستأصل وسط فيلم كه سعي ميكند ياد بگيرد با بيپولي زندگي كند، و زن مقتدر آخر فيلم كه از دست بيعرضهگيهاي شوهرش به جان آمده و با يك كمي بيانصافي حتي كتكش هم ميزند- به خوبي بازي كرده بود. اعتراف ميكنم كه باورم نميشد حاتمي بتواند از پس نقشي با اين همه فراز و فرود احساسي بر بيايد.
اشتراک در:
پستها (Atom)