۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

آتش بدون دود 2


قلب خاكِ خوبي دارد. هر دانه كه در آن بكاري، از هر جنس، از همان جنس صدها دانه برمي‌داري.

آتش بدون دود
نادر ابراهيمي
ج 1 ص 211 - انتشارات روزبهان



۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

عزت و آبرو


دولتي كه مدعي خريدن عزت و آبرو براي شهروندانش است، اقدام يك شركت معظم كامپيوتري جهت افزودن امكان ترجمه‌ي متون خارجي به زبان شهروندانش و افزودن زبان‌ فارسي به يك سايت اجتماعي را كمك به اغتشاش‌گران و در راستاي انجام كودتا مي‌داند. از نظر اين دولت عزت و آبرو اين است كه شهروندانش به هنگام دريافت كوچكترين خدمات از سايت‌هاي اينترنتي، پس از جستجوي ناموفق در بين اسامي كشورها و زبان‌هاي موجود، جهت بهره‌مندي از خدمات آن سايت و از سر ناچاري، يك كشور جنگ‌زده‌ي همسايه مانند افغانستان و عراق يا يك كشور دست چندم مانند كومور يا موزامبيك را به عنوان كشور مبدأ انتخاب كنند تا در فضاي سايبر به رسميت شناخته‌شوند. اين است عزت و آبرويي كه اين دولت براي شهروندانش خواهان است. از منظر ديگر، چقدر پايه‌هاي اين دولت پايدار و استوار است كه افزودن امكاني به اين سادگي به سايت‌هاي پركاربردي از اين دست تا اين حد برايش خطرآفرين و نگران‌كننده است!



۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

آتش بدون دود


بويان‌ميش، گله را به صحرا برده بود و در سايه‌ي نمدِ برافراشته‌يي دراز كشيده، كه صداي تاختن گالان را شناخت، و نشست تا ببيند چه چيز، گالان را در نيمروز به ديدار او كشانده ‌است.
گالان، از اسب فرو جست، به سوي بويان‌ميش دويد،‌گريبان او را گرفت و فرياد زد: اي بويان‌ميشِ ابله! من به زودي صاحب يك پسر مي‌شوم.
بويان‌ميش خنديد و گفت: هيچ چيزت به آدميزاد نمي‌ماند. تو از حالا چه مي‌داني كه پسر است يا دختر؟
گالان كه گهگاه در حد كودكان كم‌عقل، ناتوان از درك و دريافت مي‌نمود، گريبان بويان‌ميش را رها كرد، كمي عقب كشيد و به فكر فرو رفت.
- دختر؟ تو چه حرفي مي‌زني مردك! مگر ممكن است پسرِ اولِ گالان اوجا دختر باشد؟
- من نگفتم پسرت دختر است، گالان بيچاره! گفتم بچه‌ات ممكن است دختر باشد.
- مگر "بچه‌ي من" با "پسر من" فرقي دارد؟
گالان به ناگهان، و بار ديگر گريبان بويان‌ميش را چسبيد: خفه‌اب مي‌كنم بويان‌ميش؛ خفه‌ات مي‌كنم اگر بار ديگر از اين مزخرفات بگويي...
گالان كمر راست كرد و به نقطه‌يي دور خيره شد. انگار كه مشغول محاسبه‌يي بسيار پيچيده و دشوار است.
- دختر؟ آخر چطور؟ چطور همچو چيزي ممكن است؟ هاه! بايد با خود سولماز حرف بزنم. جوابت را مثل مشت، توي صورتت مي‌زند. خودش حتماً مي‌داند كه پسرم بچه‌ي من است يا دختر من!
بويان‌ميش‌ريسه رفت.
گالان بر اسب نشست و فرياد زد: ديگر چرا مي‌خندي ديوانه؟
-تو صداي خنده‌ات گوش يك قبيله را كر كرده و هيچكس نمي‌تواند بگويد چرا مي‌خندي. حالا خنديدن من گناه است؟
-هاه! نگاه كن! حالا ديگر هر بي‌سر و پايي خودش را با گالان اوجايِ يَموتي مقايسه مي‌كند! واقعاً كه!
اين، شوخي هميشگي آنها و شيوه‌ي سخن گفتن‌شان با هم بود. تكرار مي‌كردند و مي‌خنديدند.
گالان، نزد سولماز بازگشت، زير لب سلامي كرد و گفت: اين مي‌گويد اگر دختر باشد چطوب؟
سولماز لبخند زد: "اين" كيست؟
- تو چكار داري كه كيست؟ مي‌گويد اگر دختر باشد چطور؟
- "چطور" يعني چه؟ من بايد معني سوالت را بفهمم تا بتوانم جوابت را بدهم.
- آها! "چطور" يعني "چه مي‌شود؟"
- يك سولماز اوچيِ ديگر. كم نعمتي‌است؟
گالان، باز هم به محاسبه پرداخت.
- راست مي‌گويي! يك سولماز اوچي ديگر! واقعاً عجب احمقي‌ست اين بويان‌ميش!

آتش بدون دود (جلد اول صص 105-104)
نادر ابراهيمي
انتشارات روزبهان


پ.ن 1: آتش بدون دود راتازه شروع كرده‌ام. شروع كردن كتاب‌هايي به اين بزرگي كه اين‌قدر در موردشان گفته‌اند و شنيده‌اي و تازه 7 جلد هم هست شجاعت مي‌خواهد. تا اينجا كه عالي بوده.شايد بعداً بيشتر بنويسم ازش.
پ.ن 2: كتاب بهترين راه فرار از افسردگي اين روزهاست. باور كنيد.

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

بهمن 88؟


فقط منتظرم دهه‌ي فجر شروع بشه ببينم كي دوباره مي‌خواد جنازه‌ي كشته‌هاي 17 شهريور، تظاهرات و جنگ گريز خياباني، مردمي كه دست‌هاي خون‌آلودشان را گرفته‌اند بالا، صحنه‌ي دادگاه‌هاي زمان شاه، مراسم تشييع شهدا، موزه‌ي عبرت و تصاوير زندان‌هاي انفرادي، خاطرات مبارزان زمان انقلاب و حتي بعضي سخنراني‌هاي امام را پخش كند به هواي استفاده‌ي تبليغاتي؟
هر چند كه از همين حالا مي‌شه خط برنامه‌هاي آينده را تشخيص داد: ماجراهاي بني‌صدر و رجوي و مربوط كردن موسوي به اون‌ها و خلاصه پيوند دادن آقاي گودرز به خانم شقايق.



۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

غزل برای درخت


تو قامت بلند تمنايی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالايی ای درخت.
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زيبايی ای درخت .
وقتی که بادها
در برگهای درهم تو لانه می‌کنند
وقتی که بادها
گيسوی سبزفام تو را شانه می‌کنند
غوغايی ای درخت.
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده‌است
در بزم سرد او
خنياگر غمين خوش آوايی ای درخت.
در زير پای تو
اينجا شب است و شب‌زدگانی که چشمشان
صبحی نديده است
تو روز را کجا؟
خورشيد را کجا؟
در دشت ديده غرق تماشايی ای درخت؟
چون با هزار رشته تو با جان خاکيان
پيوند می‌کنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جايی ای درخت .
سر برکش ای رميده که همچون اميد ما
با مايی ای يگانه و تنهايی ای درخت.
سياوش کسرايی



۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

Ahmadinejad is not my elected president


همه‌ي كساني را كه در اين مملكت فكر مي‌كنند زنداني كرده‌اند. دو روز مانده است تا حكم رياست جمهوري‌اش را تنفيذ كنند. يك‌دفعه همه را فله‌اي مي‌برند دادگاه. در كيفرخواست از جاسوسي حرف مي‌زنند كه بنا به دلايل امنيتي نمي‌توانند اسمش را ببرند و عجب حرف‌هاي اين آقاي جاسوس چقدر آشناست. چقدر شنيده‌ايم اين حرف‌ها را قبلاً. از كودتاي مخملي مي‌گويند. هر كه چهره‌اش شكسته‌تر است زودتر اعتراف مي‌كند. معترفين چيزهايي مي‌گويند كه صد و هشتاد درجه با عقايدشان و با گفته‌هاي قبلي‌شان متفاوت است. همه‌ي آن‌هايي را كه نمي‌شده دستگير كنند با حرف‌هاي معترفين مي‌برند زير سوال. از آن طرف خبر دستگيري مهرجويي را به طور گسترده پخش مي‌كنند كه به اتهام گنگ و نامفهوم به همراه داشتن موارد غيرمجاز در دبي دستگير شده و اتهامش خيلي و در حد حبس بلند مدت است. همه را خراب مي‌كنند با آرزوي اينكه همه را نااميد كنند. موفقند تا حدودي. تمام بدنم دارد مي‌لرزد. خدا لعنت‌شان كند. خدا لعنت‌شان كند. خدا نبخشدشان.
اما نبايد نااميد شويم. بايد حفظ كنيم خودمان را. اين وعده‌ي خداست. حكومت ممكن است با كفر بماند اما با ظلم نمي‌ماند. وعده‌ي خداست. فقط به همين دل‌خوشم. فقط به همين.
اين مهم است كه اين را به همه بگوييم:
Ahmadinejad is not my elected president