من در تمام زندگيام آدم محافظهكاري بودم. هميشه سعي كردهام روي خط خودم حركت كنم. هيچگونه قانونشكني انجام ندهم. البته دروغ چرا؟ راستش يك بار سعي كردم تقلب كنم. آن هم سر درس اجتماعي كلاس سوم راهنمايي. جواب چند تاسؤال مثل وظايف شوراي نگهبان و كاربرد مجمع تشخيص مصلحت نظام و از اين جور چيزها را كه هر كاري ميكردم حفظ نميشدم، نوشته بودم روي زيردستيام كه به خاطر قيافهي تابلويي كه در حين استفاده از آن پيدا كردهبودم دبير مربوطه فهميد و آبرو و حيثيتم بر باد رفت. از بعد از اين اتفاق هم ديگر هيچ وقت تقلب نكردم. ميگذاشتم ديگران از روي دستم ببينند و اگر ميتوانستم بهشان ميرساندم؛ اما خودم هيچ وقت روي دست هيچ كسي نگاه نميكردم! داشتم ميگفتم. من آدم محافظهكاري بودهام. هميشه در هر شرايطي سعي كردهام به دنبال منطقيترين و عاقلانهترين راهحل ممكن باشم. اگر راهحل سادة يك كار منطقي نبوده يا خطرناك بوده يا موقعيت فعليام را به خطر ميانداخته من از انتخاب آن راه حل صرفنظر كردهام و به دنبال راهحلي منطقي و عقلاني گشتهام كه هيچگونه مغايرتي با قانون هم نداشتهباشد. بارها بوده كه اين جسور نبودن به ضررم تمام شده اما هميشه ذهن عقلگراي من اين ناكاميها را با اين منطق توجيه كردهاست كه كار عقلاني خطرش خيلي كمتر است.
چند روزي است كه دارم به تمام داستانهايي كه خواندهام، به تمام فيلمهايي كه ديدهام، به تمام قهرمانهايي كه تا به حال در موردشان شنيدهام فكر ميكنم. خوب كه بررسي ميكنم ميبينم همة اين آدمها دليل قهرمان بودنشان، برتر بودنشان و موفق بودنشان اين است كه در موقعيتهاي خاص تصميمهاي جسورانه گرفتهاند، در خيلي از موارد قانون را زير پا گذاشتهاند، تصميمهاي آني گرفتهاند كه با عقل سليم مغاير بودهاند و ... . ميدانم كه داستان و فيلم با زندگي واقعي خيلي فرق دارد ولي از يك طرف هم ميترسم اين محافظهكاري بيش از حد كمكم به يك جور مرض تبديل شود. مرضي كه آدم را از ريسك كردن در همة مراحل زندگي باز دارد. فقط همينقدر ميدانم كه همين روحية محافظهكار بهم اجازه نميدهد به اين راحتيها روية فعليام را تغيير دهم!
چند روزي است كه دارم به تمام داستانهايي كه خواندهام، به تمام فيلمهايي كه ديدهام، به تمام قهرمانهايي كه تا به حال در موردشان شنيدهام فكر ميكنم. خوب كه بررسي ميكنم ميبينم همة اين آدمها دليل قهرمان بودنشان، برتر بودنشان و موفق بودنشان اين است كه در موقعيتهاي خاص تصميمهاي جسورانه گرفتهاند، در خيلي از موارد قانون را زير پا گذاشتهاند، تصميمهاي آني گرفتهاند كه با عقل سليم مغاير بودهاند و ... . ميدانم كه داستان و فيلم با زندگي واقعي خيلي فرق دارد ولي از يك طرف هم ميترسم اين محافظهكاري بيش از حد كمكم به يك جور مرض تبديل شود. مرضي كه آدم را از ريسك كردن در همة مراحل زندگي باز دارد. فقط همينقدر ميدانم كه همين روحية محافظهكار بهم اجازه نميدهد به اين راحتيها روية فعليام را تغيير دهم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر