۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

سرگيجه

از جنگ بزرگ روستاييان استپ‌هاي سامارا نه خط‌‌‌ نوشته‌اي به جاي مانده نه پرونده‌اي. فقط سال‌ها بعد، گه‌گاه چنان اتفاق مي‌افتاد كه در جريان يك عيد مذهبي پدر و فرزندي ضمن سر كشيدن سطل شرابشان، يادي از آن جنگها كنند به خاطر اين يا آن اشتباه تاكتيكي همديگر را مورد ملامت قرار دهند. مثلاً پدر مي‌گفت:
- يادته ياشكا؟ نزديكيهاي كولديبان ماها را به توپ بسته‌بودين... اون روز به خودم گفتم كه اين حتماً ياشكاي پدرسوخته‌ي خودمه كه داره تير در مي‌كنه... كاش به موقعش گوشاشو بريده‌بودم... اما يادته چقدر شماهارا ترسونديم؟ خوشا به حالت كه اون روزها به چنگم نيفتادي و الّا...
- همه‌اش بلدي لاف بزني مگه شكستتون يادت رفته؟
- خوبه، خوبه... يه روز باز مي‌رسه كه با هم بجنگيم...
- چه اشكالي داره؟ اما يادت باشه كه تو اصلاً عوض نشده‌اي، همان كولاك خونخواري هستي كه بودي.
- بيا مي بزن پسرم!
- بزنيم بابا جون!
گذر از رنج‌ها
الكسي تولستوي
جلد دوم صص 570و571

در فاصله‌ي سرنگوني حكومت تزاري تا برقراري و استقرار حكومت شوراها، روس‌ها تو چه غوغا و آشوبي دست و پا مي‌زدند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر