۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

آتش بدون دود


بويان‌ميش، گله را به صحرا برده بود و در سايه‌ي نمدِ برافراشته‌يي دراز كشيده، كه صداي تاختن گالان را شناخت، و نشست تا ببيند چه چيز، گالان را در نيمروز به ديدار او كشانده ‌است.
گالان، از اسب فرو جست، به سوي بويان‌ميش دويد،‌گريبان او را گرفت و فرياد زد: اي بويان‌ميشِ ابله! من به زودي صاحب يك پسر مي‌شوم.
بويان‌ميش خنديد و گفت: هيچ چيزت به آدميزاد نمي‌ماند. تو از حالا چه مي‌داني كه پسر است يا دختر؟
گالان كه گهگاه در حد كودكان كم‌عقل، ناتوان از درك و دريافت مي‌نمود، گريبان بويان‌ميش را رها كرد، كمي عقب كشيد و به فكر فرو رفت.
- دختر؟ تو چه حرفي مي‌زني مردك! مگر ممكن است پسرِ اولِ گالان اوجا دختر باشد؟
- من نگفتم پسرت دختر است، گالان بيچاره! گفتم بچه‌ات ممكن است دختر باشد.
- مگر "بچه‌ي من" با "پسر من" فرقي دارد؟
گالان به ناگهان، و بار ديگر گريبان بويان‌ميش را چسبيد: خفه‌اب مي‌كنم بويان‌ميش؛ خفه‌ات مي‌كنم اگر بار ديگر از اين مزخرفات بگويي...
گالان كمر راست كرد و به نقطه‌يي دور خيره شد. انگار كه مشغول محاسبه‌يي بسيار پيچيده و دشوار است.
- دختر؟ آخر چطور؟ چطور همچو چيزي ممكن است؟ هاه! بايد با خود سولماز حرف بزنم. جوابت را مثل مشت، توي صورتت مي‌زند. خودش حتماً مي‌داند كه پسرم بچه‌ي من است يا دختر من!
بويان‌ميش‌ريسه رفت.
گالان بر اسب نشست و فرياد زد: ديگر چرا مي‌خندي ديوانه؟
-تو صداي خنده‌ات گوش يك قبيله را كر كرده و هيچكس نمي‌تواند بگويد چرا مي‌خندي. حالا خنديدن من گناه است؟
-هاه! نگاه كن! حالا ديگر هر بي‌سر و پايي خودش را با گالان اوجايِ يَموتي مقايسه مي‌كند! واقعاً كه!
اين، شوخي هميشگي آنها و شيوه‌ي سخن گفتن‌شان با هم بود. تكرار مي‌كردند و مي‌خنديدند.
گالان، نزد سولماز بازگشت، زير لب سلامي كرد و گفت: اين مي‌گويد اگر دختر باشد چطوب؟
سولماز لبخند زد: "اين" كيست؟
- تو چكار داري كه كيست؟ مي‌گويد اگر دختر باشد چطور؟
- "چطور" يعني چه؟ من بايد معني سوالت را بفهمم تا بتوانم جوابت را بدهم.
- آها! "چطور" يعني "چه مي‌شود؟"
- يك سولماز اوچيِ ديگر. كم نعمتي‌است؟
گالان، باز هم به محاسبه پرداخت.
- راست مي‌گويي! يك سولماز اوچي ديگر! واقعاً عجب احمقي‌ست اين بويان‌ميش!

آتش بدون دود (جلد اول صص 105-104)
نادر ابراهيمي
انتشارات روزبهان


پ.ن 1: آتش بدون دود راتازه شروع كرده‌ام. شروع كردن كتاب‌هايي به اين بزرگي كه اين‌قدر در موردشان گفته‌اند و شنيده‌اي و تازه 7 جلد هم هست شجاعت مي‌خواهد. تا اينجا كه عالي بوده.شايد بعداً بيشتر بنويسم ازش.
پ.ن 2: كتاب بهترين راه فرار از افسردگي اين روزهاست. باور كنيد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر