۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

غزل برای درخت


تو قامت بلند تمنايی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالايی ای درخت.
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زيبايی ای درخت .
وقتی که بادها
در برگهای درهم تو لانه می‌کنند
وقتی که بادها
گيسوی سبزفام تو را شانه می‌کنند
غوغايی ای درخت.
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده‌است
در بزم سرد او
خنياگر غمين خوش آوايی ای درخت.
در زير پای تو
اينجا شب است و شب‌زدگانی که چشمشان
صبحی نديده است
تو روز را کجا؟
خورشيد را کجا؟
در دشت ديده غرق تماشايی ای درخت؟
چون با هزار رشته تو با جان خاکيان
پيوند می‌کنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جايی ای درخت .
سر برکش ای رميده که همچون اميد ما
با مايی ای يگانه و تنهايی ای درخت.
سياوش کسرايی



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر