همه ميدانيم كه «همشهري كين» فيلم خيلي مهمي است. شايد (حتماً؟) مهمترين فيلم تاريخ سينما. اين فيلم بعد از 40 سال كه از ساختش ميگذره هنوز كاملاً سر پاست. يك بينندهي سال 2008 هنوز هم به اندازهي بينندهي آن سالها مقهور فيلم و روايت پيچيده و نامتعارفش ميشود و در لحظهلحظهي فيلم همان احساسات و همان برداشتهايي را از شخصيت چارلز فاستر كين دارد كه كارگردان ميخواسته. همه ميدانيم كه اين فيلم يك عالمه دستآوردهاي فني داشته و در زمان خودش كلي تحول در عرصههاي تصويربرداري و نورپردازي ايجاد كرده. اين تأثيرات اينقدر زياد بوده كه صدها مقاله و كتاب در تشريح و توصيف آنها نوشتهشده و بعد از اين همه سال هنوز هم بسياري از نكات فيلم سر كلاسهاي فيلمسازي تدريس ميشود (من حتي شنيدم كه دانشگاه UCLA در چهار سال دورهي فيلمسازياش در زمينههاي مختلف از همشهري كين به عنوان مرجع تدريس استفاده ميكند، يعني دانشجويان اين دانشگاه، كه دانشگاه مهمي در زمينهي فيلمسازي هم هست، چهار سال اين فيلم را تجزيه و تحليل ميكنند!). اما همهي اينها به كنار، چيزي كه به نظر من همشهري كين را مهمتر، خاصتر و قابل توجهتر ميكند «اورسن ولز» است. هيچ كس هيچ شكي ندارد كه همشهري كين دربست مال ولز است. فيلمنامه را نوشته، كارگرداني كرده و خودش هم نقش چارلز فاستر كين را بازي كرده. و نكته اصلي همين جاست: ولز وقتي اين فيلم را ميساخته فقط 25 سالش بوده. خوب شايد بشه گفت كه اين خيلي محشره كه يك نفر به اين جواني يك كار به اين بزرگي بكنه. اما اين وسط يك مسئلهاي هست: وقتي يك نفر وقتي خيلي جوانه يك كار خيلي بزرگ بكنه كه ازش انتظار نميرفته ديگر بعد از اون بايد كارهاي بزرگتري بكنه. حتي اگر دستآوردهاش به بزرگي همون اولي باشند باز هم انتظار بقيه را برآورده نميكنند. اين جور وقتها همه منتظرند كه ثابت كنند طرف اتفاقي يا شانسي به اين موفقيت رسيده و ديگر نميتواند آن را تكرار كند يا چيز بهتري رو كند! درست عين همين بلا به سر ولز آمده. بعد از كين هر چيزي كه ساخته با كين مقايسه شده. هيچ كس هم اين را در نظر نگرفته كه كين يك شاهكار است و اگر قرار باشه هي تكرار بشود كه ديگر شاهكار نيست. كمكم هم اوضاع اينقدر خراب شده كه ولز ديگه نتونسته توي هاليوود فيلم بسازه و رفته به اروپا و آنجا هم بدون بودجههاي سنگين هاليوودي كه اون بهشون عادت داشته با كلي رنج و مرارت فيلم ميساخته. آخرش هم زمان مرگش يك عالمه فيلم و طرح نيمهكاره از خودش به جا گذاشته. راستش من هيچ كدام از فيلمهاي ديگر ولز را نديدم اما ميدانم كه حتماً آنها هم فيلمهاي خوبي بودهاند و اگر قبل از كين ساختهميشدند حتماً كلي ديدهميشدند. خوب شايد بشود گفت كه بد نيست آدم شاهكارهايش را وقتي خيلي جوان است رو نكند چون اگر پير شد و اين كار را كرد شايد كمتر شاهكار به نظر بيايند و سطح انتظارها را كمتر بالا ببرند!
۱۳۸۷ شهریور ۲۶, سهشنبه
همشهري كين
همه ميدانيم كه «همشهري كين» فيلم خيلي مهمي است. شايد (حتماً؟) مهمترين فيلم تاريخ سينما. اين فيلم بعد از 40 سال كه از ساختش ميگذره هنوز كاملاً سر پاست. يك بينندهي سال 2008 هنوز هم به اندازهي بينندهي آن سالها مقهور فيلم و روايت پيچيده و نامتعارفش ميشود و در لحظهلحظهي فيلم همان احساسات و همان برداشتهايي را از شخصيت چارلز فاستر كين دارد كه كارگردان ميخواسته. همه ميدانيم كه اين فيلم يك عالمه دستآوردهاي فني داشته و در زمان خودش كلي تحول در عرصههاي تصويربرداري و نورپردازي ايجاد كرده. اين تأثيرات اينقدر زياد بوده كه صدها مقاله و كتاب در تشريح و توصيف آنها نوشتهشده و بعد از اين همه سال هنوز هم بسياري از نكات فيلم سر كلاسهاي فيلمسازي تدريس ميشود (من حتي شنيدم كه دانشگاه UCLA در چهار سال دورهي فيلمسازياش در زمينههاي مختلف از همشهري كين به عنوان مرجع تدريس استفاده ميكند، يعني دانشجويان اين دانشگاه، كه دانشگاه مهمي در زمينهي فيلمسازي هم هست، چهار سال اين فيلم را تجزيه و تحليل ميكنند!). اما همهي اينها به كنار، چيزي كه به نظر من همشهري كين را مهمتر، خاصتر و قابل توجهتر ميكند «اورسن ولز» است. هيچ كس هيچ شكي ندارد كه همشهري كين دربست مال ولز است. فيلمنامه را نوشته، كارگرداني كرده و خودش هم نقش چارلز فاستر كين را بازي كرده. و نكته اصلي همين جاست: ولز وقتي اين فيلم را ميساخته فقط 25 سالش بوده. خوب شايد بشه گفت كه اين خيلي محشره كه يك نفر به اين جواني يك كار به اين بزرگي بكنه. اما اين وسط يك مسئلهاي هست: وقتي يك نفر وقتي خيلي جوانه يك كار خيلي بزرگ بكنه كه ازش انتظار نميرفته ديگر بعد از اون بايد كارهاي بزرگتري بكنه. حتي اگر دستآوردهاش به بزرگي همون اولي باشند باز هم انتظار بقيه را برآورده نميكنند. اين جور وقتها همه منتظرند كه ثابت كنند طرف اتفاقي يا شانسي به اين موفقيت رسيده و ديگر نميتواند آن را تكرار كند يا چيز بهتري رو كند! درست عين همين بلا به سر ولز آمده. بعد از كين هر چيزي كه ساخته با كين مقايسه شده. هيچ كس هم اين را در نظر نگرفته كه كين يك شاهكار است و اگر قرار باشه هي تكرار بشود كه ديگر شاهكار نيست. كمكم هم اوضاع اينقدر خراب شده كه ولز ديگه نتونسته توي هاليوود فيلم بسازه و رفته به اروپا و آنجا هم بدون بودجههاي سنگين هاليوودي كه اون بهشون عادت داشته با كلي رنج و مرارت فيلم ميساخته. آخرش هم زمان مرگش يك عالمه فيلم و طرح نيمهكاره از خودش به جا گذاشته. راستش من هيچ كدام از فيلمهاي ديگر ولز را نديدم اما ميدانم كه حتماً آنها هم فيلمهاي خوبي بودهاند و اگر قبل از كين ساختهميشدند حتماً كلي ديدهميشدند. خوب شايد بشود گفت كه بد نيست آدم شاهكارهايش را وقتي خيلي جوان است رو نكند چون اگر پير شد و اين كار را كرد شايد كمتر شاهكار به نظر بيايند و سطح انتظارها را كمتر بالا ببرند!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر