۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

بي‌پولي


شب است. باران مي‌آيد. ايرج (بهرام رادان) بچه را كه دارد يك بند گريه مي‌كند بغل كرده و منتظر است. زنگ مي‌زنند. ايرج در را باز ميِ‌كند. شكوه (ليلا حاتمي) است؛ خيسِ خيس. يك كيسه پلاستيكي كشيده روي سرش، دو تا نون بربري و يك پلاستيك كوچك پنير دستش است. در نهايت استيصال گريه مي‌كند. تا در باز مي‌شود يك تك و با گريه شروع مي‌كند به حرف زدن. حرف‌هايش به دليل گريه نامفهوم است. چيزي كه شنيده مي‌شود اين است:«مُردم از خجالت، رفتم به بقاله مي‌گم به ما نسيه بده مي‌گه نمي‌شه، شما قبلاً هم نسيه بردين، اول بدهي‌تون را تسويه كنيد، ازش نسيه گرفته بودي؟ آب شدم، شيش تومن داشتم همه‌ش را بش دادم گفتم بقيه‌اش را بعداً مي‌آرم. چرا به آدم نمي‌گي؟ مردم به خدا....» و همه‌ي اينها را با گريه مي‌گويد، نه گريه الكي‌ها، صورتش حسابي كج و كوله شده از درد. همه دارند مي‌خندند، من گريه‌ام مي‌گيرد.

********************

ايرج يك پنج هزار توماني از روي زمين پيدا كرده. شكوه مي‌گويد مال آن خانمي است كه توي بقالي بوده و ايرج هي داستان مي‌سازد كه دويدم دنبال خانمه و يهو دود شد و رفت هوا. شكوه مي‌گويد اين حرومه، ايرج مي‌گويد خدا خودش اين را گذاشته سر راه ما. همين موقع يك صندوق صدقه مي‌‌بينند (حالا گير نديد به صندوق صدقه بودنش، نماد است بابا) شكوه پول را مي‌قاپد و مي‌دود طرف صندوق صدقه. ايرج مي‌گه نكنه. شكوه مي‌گويد اگر ما اين را بندازيم توي صندوق خدا به فرشته‌هاش مي‌گه ببينيد اينا چه آدم‌هاي خوبي بودند. پول رو واسه خودشون ور نداشتند، بعد بهشون مي‌گه به اينا كمك كنيد، مگه مي‌شه نگه، مگه مي‌شه؟!(و اين را يك جوري با التماس مي‌گويد انگار كه دلش مي‌خواهد يكي شكش را برطرف كند و بگويد كه خدا حتماً اينها را به فرشته‌ها مي‌گويد) بعد پول را مي‌اندازد توي صندوق، ايرج مي‌زند توي سر خودش و مي‌نشيند روي زمين. همه دارند به حركت رادان مي‌خندند. من دارم اشك‌هايم را پاك مي‌كنم.

********************

ايرج فكر مي‌كند بچه پلاك قلب طلا را خورده. هر روز صبح كه بيدار مي‌شود و هر وقت كه چشمش به شكوه مي‌افتد مي‌پرسد اين پي*پي نكرد؟! البته اين بار من هم همراه بقيه مي‌خندم!

********************

بي‌پولي به آن خوبي نبود كه انتظارش را داشتم. با خلاصه داستانِ «زن و مرد جواني با هم ازدواج مي‌كنند و در ابتداي زندگي مشتركشان با مشكلات مالي زيادي دست و پنجه نرم مي‌كنند و...»  و سابقه‌ي ديدن فيلم قبلي نعمت‌الله يعني «بوتيك» من منتظر فيلمي بودم كه بشود راحت با آدم‌هايش همذات‌پنداري كرد. كه نشد.
من تعجب مي‌كنم چرا رادان انتظار داشته به خاطر اين فيلم جايزه بگيرد. در حالي كه اصلاً در حد و اندازه‌هاي بازي‌هاي خوب خودش (به خصوص سنتوري) نبود. زيادي افه داشت. البته من هم كت و شلوارهايي به آن شيكي مي‌پوشيدم، سخت مي‌تونستم احساس بي‌پولي و بدبختي كنم!
ليلا حاتمي اما شاهكار بود و مستحق دريافت جايزه. هر سه دوره‌ي نقش‌اش را -دختر بي‌دست و پاي در جست‌وجوي محبت اول فيلم كه فكر مي‌كرد شوهرش ديگر دوستش ندارد و به هر دري مي‌زند كه توجه شوهرش را به خودش جلب كند، زن مستأصل وسط فيلم كه سعي مي‌كند ياد بگيرد با بي‌پولي زندگي كند، و زن مقتدر آخر فيلم كه از دست بي‌عرضه‌گي‌هاي شوهرش به جان آمده و با يك كمي بي‌انصافي حتي كتكش هم مي‌زند- به خوبي بازي كرده بود. اعتراف مي‌كنم كه باورم نمي‌شد حاتمي بتواند از پس نقشي با اين همه فراز و فرود احساسي بر بيايد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر